وسط خیابان مساله عادت ماهانه دامنمان را میگیرد و برای اینکه به دامنمان نشط نکند میدان ولیعصر تو را می ایستانیم دم مغازه لباس زیر فروشی و میرویم تو که یک لباس زیر اضطراری بخریم.
خانم فروشنده که چشمش به تو در بیرون مغازه افتاده بهم میگوید >این شوورته یا نامزدت
از آنجایی که گزینه آلترناتیوی تحت عنوان دوست پسر را مطرح نکرده میگویم>نامزدم.
در نتیجه خانوم لازم میبیند به کمک من بیاید..احتمالا اینقدر سر و وضع بی ماتیک و سرخابم بد به نظر میرسد که دل خانومه برای تو به رحم می آید چه میدانم شاید هم قیافه ما دو تا مثل ادم هاییست که خانه خالی پیدا کرده اند و دارند با عجله میروند به مراد دل برسند و بنا بر این نیاز به کمک های اضافی دارند.اینست که خانومه .یک شورت توری طلایی و سیاه از زیر پیشخوان میکشد بیرون>بیا اینو ببر
نه خانوم یه چیز نخی بده
نه.بیا اینو ببر نامزدت حال کنه
نه..چیزه …
من به قیافه «نامزد » که بیرون مغازه ایستاده نگاهی می اندازم و تصور میکنم اگر ان اثر هنری تور طلایی را ببیند چه واکنشی نشان خواهد داد…می فهمم که ادم توی ایران اگر شورت نخی میخواهد باید بگوید که طرف شوهرش است… و میفهمم که ماها بلد نیستیم زبان مردمی را که باهاشان سر و کار داریم و ادعای تلاش برای تغییرشان را…
خلاصه ما شورت نخی را میکشیم و خانوم در دفاع از حقوق حال کردن نامزد صحبت میکند و سعی میکند شورت توری را توی حلق من فرو کند .بالاخره شورت نخی را به زور خریداری میکنم و در حالیکه به تفاوت های فرهنگی فحش میدهم به نامزد ملحق میشوم..ببخشید..به تو ملحق میشوم که بیرون مغازه احتمالا دارد به تقسیم عادلانه نان بین تمام مردم جهان فکر می کند.