داشتن سگ توی اسپانیا من را مطمئن کرد که هرگز نمی خواهم فرزندی داشته باشم. یکبار اشرف ازم پرسیده بود که چرا سگ ها اینقدر تو چشممند .این تجربه من است با سگ خودمان .شاید همین تجربه است که باعث میشود من همه اش راجع به س ها فکر کنم و به رفتارشان دقت کنم.سگ 800 گرمی یورک شایر ما با دماغ خیس و قیافه زشتش عشق ما بود….روزها همخانه ایم که مامانش بود می رفت سر کار و من را با خانم خانم ها توی خانه تنها میگذاشت . زندگی دو نفره ما از ساعت 9 بعد از اینکه خانم کوچولو همه تلاشهایش در باز کزدن در اتاق من و ورود ناکام میماند شروع میشد….گریه میکرد و زوزه میکشید تا من از خواب بیدار بشوم…بعد پشت در توالت گریه میکرد تا من گلاب به رویتان بروم دستشویی.
البته نا گفته نماند که اگر در را برایش باز میکردم که بیاید تو همانجا درست توی درگاهی میایستاد.اصلا نمی فهمید که در دستشویی باید بسته باشد.اگر هم با خودم میبردمش تو گریه میکرد تا در را باز کنم و برود بیرون و البته در را که باز میکرم میرفت توی درگاه می ایستاد .اصلا علاقه ای داشت این سگ به اینکه من یبوست داشته باشم! یا به در بسته حساسیت داشت
.همه درها باید برای خانم خانم ها باز میشدند و وقتی خیالش راحت میشد که در باز است راهش را میکشید و میرفت.
این خرده یاد داشتهاییست که من در مجاورت خانم خانم ها نوشته ام:
*اگر بگذارمش زمین گریه میکند.وقتی من دارم کار خانه انجام می دهم مدام دور پاهایم میچرخد و با جشمهای منجوقی پرتوقعش زل میزند بهم: چرا اروم نمیشینی یه جا من رو بغل کنی؟
*امروز کفش ورزشی من را به زور( اخر خودش اندازه یک لنگه کفش سایز 36 است) از زیر میز تحریر کشیده بیرون تا بتواند با خیال راحت بندش را گاز بزند.
*عاشق پتوی چهار خانه من است.به محض اینکه من مینشینم و پتو را میکشم روی پایم میبینم خانم خانم ها پایین پای من وایستاده است: خوب یاالله دیگه …من رو بغل کن.
*کل کار من در طول روز وقتی خانه هستم اینست که بهش بفهمانم که هر وقت من بخواهم میاید بغل نه هر وقت خودش بخواهد.البته با سر سختی تمام مقابل این یادگیری مقاومت میکند.
* تمام مدت بین من و نوت بوکم روی پای من نشسته چون احتمالا فکر میکند که من خوب حالا که نشسته ام باید او را بغل کنم دیگر …
گریه کنان از مبل اویزان میشود.زمین میخورد…زوزه میکشد ناله میکند تا بغلش کنم بگذارمش کنار خودم.انوقت میگیرد میخوابد و هر چی تکانش میدهم که :خیکی…چاقالو…اینقدر نخواب …چشمهایش را باز میکند…به سمت دیگری میغلتد و باز میخوابد.
*اا به محض اینکه از روی مبل بلند میشوم که بروم بیدار میشود شروع میکند به گریه کردن.عجب زندگی ای.
* اخی چه با ادب .بیرون دستشویی نمی رود تا میرسد خانه روی کف خانه کارش را میکند و وقت هایی که کارش بزرگ است کون مبارکش را میمالد به گرانیت کفپوش تا حسابی تمیز شود.
* نمی دانم امده ام اینجا دکترا بگیرم یا ان سگ تمیز کنم….
هر چیزی گم میشود را از توی تخت خانم می شود پیدا کرد.کلاغ اورده ایم جای سگ.همه چیز مال خانم است و هر وقت استثنائا ده دقیقه ای لای پرو پای ادم نمی پیچد معلوم است که با یک غنیمت جدید توی تختش قایم شده و دارد با چشمهای نگران به در نگاه میکند که شما کی ان را ازش میگیرید.
گنجینه خانم تا به حال شامل یک بند سوتین. یک لیمو.یک گیره سر.یک قرقره یک مسواک ، چند تا شاخه درخت و یکعامه مو است که خدا میداند از کجا گیرشان میاورد.
اهان در ضمن از صدای زنگ در، زنگ تلفون ، ماشین، چسب، جعبه مقوایی، بوق یخچال و ….میترسد!
مادر خوبی هستم.این را مطمئن شده ام.از ان مادر هایی که کنترلشان را از دست نمی دهند.که عربده نمی کشند.که ارامند .اما زندگی خودم را تباه میکنم.از ان مادر هایی هستم که همه اش به بچه میچسبند که یکوقت بلایی سرش نیاید….نه!!! فهمیده ام که بچه دار نباید بشوم.به هیچ وجه!!!