فرناز دوستم کانادا زندگی می کنه برایم یه چیز جالب نوشته بود که می گذارم روی سایت:اینجا یک مسابقه ای هست که من دو قسمتش رو بیشتر ندیدم.15 تا سوال می پرسد که اگر تمامش را درست جواب بدهی 100000 دلار جایزه می گیری و البته اگر بخواهی بیشتر هم میشه ادامه داد.شرکت کننده روی صندلی مخصوص متصل به دستگاه دروغ سنج میشینه و مجری سوالات رو ازش می برسه بعد دستگاه اعلام می کنه که جواب ها درست بوده یا نه…یکبار یک خانمی شرکت کننده بود و همسر ودوست پسر سلبقش هم حضور داشتند.اما سوالاتی که برای من(مثل فکر کنم اکثر ایرانی ها )جالب بود این ها بود:
-اگر دوست پسرسابقت بیاد و بخواد باهات ازدواج کنه شوهرت رو ول می کنی؟
– جواب مثبت
– آیا تو عروسیت کسی رو دعوت کرده بودی که قبلا باهاش رابطه جسمی داشته باشی؟
– مثبت
– آیا بعد از ازدواجت به این نتیجه رسیدی که شوهرت اون کسی نبوده که می خواستی؟
-مثبت
– آیا بعد از ازدواجت با کس دیگری هم رابطه داشتی؟
– مثبت
بالاخره تموم شد ودستگاه صحت همه جواب ها را تایید کرد و برنده 100000$ شدند.اما من رابطه قیافه بهت زده شوهرهنگام شنیدن جواب ها و ماچ و بوسه ی بعدش رو نفهمیدم.و این رو هم نفهمیدم که از بین بردن حریم های خیلی خصوصی اون هم تو معیار های وسیع جزو تمدن و افتخاراته؟
*** نوشته فرناز من رو به فکر فرو برد.من همیشه جزو آدم هایی هستم که برام معنی نداره و نمی فهمم که چرا آدم ها یک چیز هایی رو توی زندگیشون قایم می کنند.چرا فکر می کنند علنی کردن یکسری چیزها یا علنی کردن نقطه ضعف هاشون باعث می شه احترامشون رو از دست بدهند….راستش فکر کنم اینقدر مامان و بابام به فکر احترامشون بوده اند که من مقابل این مفهوم واکسینه هستم.
واقعا احترام من زیر سوال می رود اگر کسی بفهمد که من مثلا هر وقت عصبانی می شوم می زنم زیر گریه؟
یا اصلا بلد نیستم بحث کنم و اصرار هم دارم که بحث کنم ؟
که من خیلی انتقاد بذیریم کمه؟
که نقطه ضعفم اینه که خیلی دوست دارم بهم بگند که دوستم دارند ؟و به محض اینکه بهم می گند دوستم دارند با به فرار می گذارم؟
که تا یک حدی مازوخیسم عاطفی دارم؟…
این ها رو نوشتم تا بگم اون احترامه به مفهوم سنتی برای من خیلی ساله که شکسته(…شما هم اگر یک چند سالی مایه سر شکستگی خونوادتون بوده باشید می دونید که وقتی یاد گرفتی سرت رو بالا بگیری …دیگه این چیزا نمی تونه خمش کنه).اما نوشته فرناز رو می فهمم و من رو مواجه کرد با فاز یک درجه عمیق تر…من هیچوقت نتونستم یک داستان اروتیک بنویسم….هیچوقت نتونستم راجع به سکس به طور آزاد با آدم ها حرف بزنم…اما این مساله ای نیست..مساله اینه که حالم به هم می خوره که آدم ها اینطوری خودشون رو می فروشند…خودشون را به یک تلویزیون اشغال می فروشند،به تلویزیونی که وسط پخش خصوصی ترین مسایل من اگهی کوکا کولا پخش می کند و اصلا مساله خصوصی من را پخش می کند تا بیننده برای شرکت کوکاکولا جذب کند…اگر من بخواهم صادق باشم…دلم می خواهد توی یک برنامه آموزشی یاد بگیرم که چطور می شود راجع با این مساله حرف زد …نه اینکه رویاهای جنسی یک مشت بیمار را با کوکاکولا پیوند بزنم…می تونم حس کنم که فرناز دچار چه احساسی شده:تعجب…انزجار…
**** حالا محض تنوع هم که شده بیاید این مسابقه رو تو ایران برگزار کنیم:
شرکت کننده اول:خانوم
– اگر دوست پسر سابقت بیاد و بخواد باهات ازدواج کنه شوهرت رو ول می کنی؟
-شوهر من اولین دوست پسرمه
– آیا تو عروسیت کسی رو دعوت کرده بودی که قبلا باهاش رابطه جسمی داشته باشی؟
– نه …به جز آرایشگرم که موقع بند انداختن دستش بهم خورده هیچ کس دستش به من نخورده.
– آیا بعد از ازدواجت به این نتیجه رسیدی که شوهرت اون کسی نبوده که می خواستی؟
– خوب همه زوج ها یک وقت هایی درگیری دارند..اما در مجموع خیر
– آیا بعد از ازدواجت با کس دیگری هم رابطه داشتی؟
– خیر
شرکت کننده دوم:همسر خانم مذکور:
– اگر دوست دختر سابقت بیاد و بخواد باهات ازدواج کنه زنت رو ول می کنی؟
– نه…راستش خیلی اومد التماس کرد گفتم نه…
– آیا تو عروسیت کسی رو دعوت کرده بودی که قبلا باهاش رابطه جسمی داشته باشی؟
– بله تقریبا همه دختر هایی که اومده بودند…اخه می دونید من خیلی مردم..
– آیا بعد از ازدواجت به این نتیجه رسیدی که خانمت اون کسی نبوده که می خواستی؟
– خوب همه زوج ها یک وقت هایی درگیری دارند..اما در مجموع خیر
– آیا بعد از ازدواجت با کس دیگری هم رابطه داشتی؟
– خیر البته خیلی ها بودند که تمایل داشتند اما من همسرم رو دوست دارم.
این بده یا خوب؟من اونقدر پست مدرن نیستم که بگم حقیقت وجود نداره..چرا حقیقت وجود داره.اما کانتکستی که یک حقیقت توش شکل می گیره یک فرم آبستره نیست…تمام روابط اجتماعی..ایدئولوژی و روابط قدرت اون کانتکست را می سازندو هر جزئی از اون کانتکست از تمام این چیزها تاثیر می گیره…توی کانتکست ایرانیه ما مرد، قهرمانیه که از همه زن ها می گذره تا با همسرش بمونه و زن هم هیچ گذشته ای نداره و هیچ آینده ای هم منفک از مردی که دوستش داره…آره حقیقت یک مفهوم مطلقه اما صداقت..حداقل برای من یک مفهوم مطلق نیست.اینکه تو یک حقیقت رو از کدوم زاویه ببینی همون چیزیه که دقیقا اون کانتکستی که تو رو تربیت کرده و کنترلت می کنه بهت می ده…
ای بابا!!!قرار بود این مثلا یک مطلب بامزه باشه…همه چی شد به جز بامزه.مرسی فرناز.