چاله سیاه نزدیک میشود

امروز عصر را به کار غیر مفید جستجوی مقالاتم در روزنامه ها گذراندم.تقریبا یک بیست، سی تایشان را پیدا کردم.بعد از کلی گشتن..اما نمی دانم سر مقاله هایی که در معرفی کتاب های ترجمه شعر توی شرق مینوشتم چی امده؟ راجع به تقریبا تمام مجموعه ای که چشمه منتشر کرده بود… برشت..نرودا… سعاد الصباح..غاده السمان…همه شان انگار اب شده اند رفته اند توی زمین.

مقاله هام توی هم میهن و روزگار… هم.

نه اینکه مقاله هایم شاهکار های ادبی باشند.نه..به هیچ وجه اما دارم سعی میکنم یک نظم و ترتیبی بهشان بدهم.فکر میکنم برای دو دسته ادم میتواند مفید باشد: یکی ان هایی که توی زمینه ترجمه کار میکنند و دیگری کسانی که اسبانیایی میخ وانند یا یکجورهایی ادبیات اسبانیایی برایشان جالب است.

خوب مقدمه چینی بس است.بیشتر از همه چیز نیاز خودم را ارضا میکند.هویت اجتماعیم را ازدست داده ام….شاید این کار را میکنم که یادم بیاید هویت اجتماعی داشته ام….. الان  به هرچیز کوچکی چنگ می اندازم تا این تنهایی لعنتی را اینقدر حس نکنم که این لحظه های مزخرف را زود تر از سر بگذرانم.انگارچاله ای سیاه هی به من نزدیکتر میشود و من به تمام ان ادمی که زمانی بوده ام احتیج دارم…به تمام انرژیم…عشقم و نوشته هایم..تا بتوانم مقابل طوفان بی امانی که من را به سمت نا امیدی میکشد بایستم.

فکر نکنم خیلی لازم باشد این جمله را اضافه کنم که امشب حالم خیلی بد است.

9 دیدگاه (+مال خودتان را بیافزایید؟)

  1. مرجان
    دسامبر 01, 2008 @ 22:09:52

    اميدوارم زودتر اين روزا بگذره پيش خانواده يا دوستات بياي.گذشت زمان همه چي رو درست ميكنه! لحظه ها رو از دست نده خوش باش . ما هم اينجا خسته ايم.شاد و سلامت باشي

  2. ماه رقصان
    دسامبر 01, 2008 @ 09:33:00

    سلام دختر ناز… مهمون عزیز همه ی ما تو آینده ی نزدیک! چی شده این ایرهای کدر از کجا اومدن سراغت؟ می دونی که در جا هویت زدن هم همونقدر بده. تو داری قوی می شی و این خیلی خوبه… داری قوی می شی که هویت پابرجا تری داشته باشی…. دوستت دارم و خوشحالم داری میای. برام ای میل بزن.

  3. نرگس
    نوامبر 30, 2008 @ 19:23:41

    سلام عزیز، وبلاگ نازی داری. همه شو خوندم. دوس داشتی به کلبه عشق من هم سری بزن.
    با عکسای توپپس از ایشواریا به روزم! (گل سرخ)
    دیییی

  4. firoozeh
    نوامبر 30, 2008 @ 11:19:25

    اونقدر از پیدا کردنت ذوق داشتم که ای میلم را اشتباه نوشته بودم.معذرت

  5. firoozeh
    نوامبر 30, 2008 @ 10:42:08

    جیران عزیزم نمیدونم منو یادت هست یا نه؟ولی به هر حال خاطرات دانشگاه شیراز همیشه برای من با یاد تو رنگی میشود.به امید دیدار

  6. مهرنوش
    نوامبر 30, 2008 @ 07:54:14

    آخیییییی،چرا این روزا همه حالشون بده!جیران جونم از اونجا بودن لذت ببر،اینجا وضع خراب تره
    دلم برات تنگیده.بوس

  7. نرگس
    نوامبر 29, 2008 @ 10:32:39

    :)) ایول کامنت بالایی. نمی دونم چرا همه دلشون گرفته؟!

  8. nazanin
    نوامبر 29, 2008 @ 08:28:31

    کشف کردم. تو اسپانیایی خوندی؟ درسته؟ الآن، اگه فضولی نباشه، چیکار می کنی؟

  9. اشرف
    نوامبر 29, 2008 @ 07:53:57

    قربونت برم. من پريشب همش خواب تورو مي ديدم. بيصبرانه منتظرم بياي. بوس

بیان دیدگاه