آدمهای زهر آلود

هیچوقت فکر کرده اید بد ترین ادم ها چه کسانی هستند؟بد ترین منظورم اسیب زننده ترین است.

حرف های آدم های بد زبان درد دارد.بعضی هایش خیلی.اما به قول مریم :حد اقل حرفشان را توی رو میزنند.میدانی که اگر ازت دلخوری دارند حالا با زبان خوب یا بد به روی خودشان می آورند. حد اقل میفهمی ازت بدشان می آید.میدانی مقابلشان چه جور موضع بگیری.میدانی که باید شانه هایت را بیندازی بالا و رد بشوی یا باید رابطه ات را باهاشان کم کنی…

من فکر میکنم آسیب زننده ترین آدم ها آنهایی هستند که حرف هایشان را مستقیم نمیزنند.منظورم آن هایی نیست که غیبت میکنند.نه..حتی آنها هم آسیب زننده ترین آدم ها نیستند.چون وقتی کسی پشت سر کسی غیبت میکند همه بعد از یک مدت یاد میگیرند در حد سرگرمی بهش نگاه کنند. توی فرهنگ ما غیبت یک جور سرگرمی است .همه ما می دانیم که بقیه پشت سرمان غیبت میکنند..و خوب که چی؟ما هم پشت سر بقیه غیبت میکنیم…این به آن در..

 اما آنهایی که  در قالب حواس پرتی…با بیگناهی تمام ، یواش یواش روابط آدم ها را با هم زهر آلود میکنند.آن هایی که با یک سوال بیجا.. یک جمله ناشی از سادگی اعتماد ادمها را به هم سست میکنند…به نظر من آن ها خیلی آسیب زننده اند .

مثلا به زن میگویند: شوهرت خیلی مرد خوبیه.اینقدر بامزه بود اونروز رفتم شرکتشون منشیش از خنده غش کرده بود..

یا شما به  هر دلیلی  مریضی  را بهانه کرده اید..یا واقعا مریض بوده اید  و  مهمانی خانه مادرتان نرفته اید..طرف از راه میرسد و به مادرتان میگوید:فلانی کو؟

مریضه.

اهان اخه امروز من به شوهرش زنگ زدم گفت میخوان شب برن خونه مامانش اینا..گفتم شاید برای این نیومده..

یا..

– کی خانومت از ماموریت میاد؟

– فردا صبح

– ااا.. صبح ها که از اصفهان (مثلا)به تهران پرواز نیست…

این چیز ها در ظاهر اهمیتی ندارند.حرف هایی هستند که زده میشوند همینجوری ..وسط یک دیالوگ..اما آنکسی که آن را شنیده نمیتواند فراموشش کند.حتی منطقی ترین آدم هم جمله های اینجوری یک جایی ته ذهنش می مانند .حد اقل آدم هایی که مثل من ذهن های وسواسی دارند این یک جایی می ماند تا بعدا خودش را نشان بدهد.

مثلا از ان به بعد هر بار دخترتان بهانه بیاورد که نمیتواند بیاید خانه تان…شما شک میکنید که میرود خانه مادر شوهرش و که ذلیل و بد بخت خانواده شوهرش است..

هربار همسرتان از ماموریت بیاید احساس میکنید ساعت پروازش را دروغ گفته است…از خودتان میپرسید: مگر من جلویش را گرفته ام؟چرا توی زندگی با من احساس امنیت نمیکند که بتواند به من بگوئید حرف هایش را..یا به من بگوید که من را نمیخواهد …

اگر به تان  میگفتند: شوهرت با منشیش میخوابد .. میدانستید چرت است…ان چیزی که چرت بودنش معلوم نیست این اشاره های پنهان بی گناهانه است که ظاهرا از سر حواس پرتی و همینجوری از دهن آدم ها میپرد…

آدم ها باید توی رابطه هایشان خیلی خیلی خیلی تکلیفشان با هم معلوم باشد که این چیز ها زهر الود نکند فضای بینشان را.. و متاسفانه توی جامعه ما..که آدم ها به خاطر حفظ ادب حرف ها را توی روی هم نمیزنند.اعتماد ها خیلی شکننده تر از اینست که مقابل اینجور زهر ها مقاومت کند …

اما واقعا چرا بعضی آدم ها بد ذاتند ؟نه بد ذات نیستند..حقیرند .دوستی  و اعتماد انگار میترساندشان. از زهر الود کردن روابط ادمها با هم چه لذتی میبرند؟میخواهند همه چیز را به لجن بکشند تا زندگی خودشان کمتر حقیر به نظر برسد بهتر نیست ادم مستقیم نظرش را بگوید یا اگر جرات تحمل تبعات کارش ران دارد ساکت بماند(من معمولا در این دسته جای میگیرم) اصلا نظر ندهد…تا اینکه اینجوری به این شیوه حقیرانه و شغال وار توی روابط ادم ها زهر بریزد؟ببینم شما جزو کدام دسته هستید؟ یکوقت دیدید ناخوداگاه دارید این کار را میکنید… حواستان باشد..اگر یکوق متوجه شدید که دلتان میخواهد غیر مستقیم به کسی چیزی را حالی کنید بدانید که یک جایی توی شخصیت خودتان اشکال دارد.

7 دیدگاه (+مال خودتان را بیافزایید؟)

  1. آوا
    مارس 17, 2011 @ 06:47:44

    سلام
    متن شما رو چندبار خوندم و اون رو تو فیس بوک هم به اشتراک گذاشتم .
    تو زندگی من ازاین آدمها هست چون نمی تونند آسایش و راحتی دیگران را ببینند
    ولی من مقاومت میکنم چون این زندگی به راحتی به دست نیومده که با حرف و حدیث این واون به هم بخوره………….

  2. الف.رها
    اکتبر 12, 2010 @ 21:26:09

    سلام. وبلاگتون خیلی جالبه. مخصوصا مطلب خاتمی و آدمهای زهر آلود و روشهای ناز کردن.

  3. سياوش
    اکتبر 10, 2010 @ 21:32:27

    اين قضيه نسبيه گاهي اوقات آدم ها نه نيت خاصي دارند و نه كم هوش هستند من فكر مي كنم براي خطاي انساني گه گاهي (البته نه هميشه) سهوي اتفاق ميفته ؛ تيتر آدم هاي زهر آلود يه كم اغراقه …
    البته خيلي از جاها براي كم كردن اين نوع خطاها روانشناسي اجتماعي رو جدي گرفتند و نتيجه هم داده .

  4. مینو
    اکتبر 10, 2010 @ 15:17:07

    به نظر من این بیماری که آدما دلشون می خواد تو زندگی دیگران اخلال ایجاد کنن هی داره بیشترهم میشه
    شاید واسه اینه که هیچ کس از زندگیش راضی نیست و داستان اون آدم قوزیه که می خواد کل شهر رو قوز دار کنه!

  5. کیا
    اکتبر 10, 2010 @ 03:04:27

    سلام، نوشته تان را چند بار با دقت خواندم و نظراتم از متن شما (شما که یه مترجم و اساساً روشنفکر هستید و حرفهایتان میتواند بر روی خوانندگان تاثیر بگذارد ) را به شرح ذیل بیان میکنم.
    متنتان اینگونه آغاز میشود: «هیچوقت فکر کرده اید بد ترین ادم ها چه کسانی هستند؟ بد ترین منظورم اسیب زننده ترین است.»
    این جمله القا پیش فرض ذهنی به خواننده است: بدترین آدمها = اسیب زننده ترین
    آیا این پیش فرض ها صحیح هستند؟
    در ادامه آدمها را تقسیم بندی کردید، اگر چیزی از منطق فازی ندانید شاید نامش را شنیده باشید، منطقی که لاجیک صفر و یکی مفرد را دور ریخته و میگوید بین هر یک و صفری که پارامتر هستند اعداد (حالات) بسیار زیادی وجود دارد، به نظرم پیش فرضهایتان همان حالت صفر و یکی را دارد.
    در ادامه با مثالی از مریم و تفسیر خودتان سه تا چهار دسته ساختید و بعدها یه دسته خاص را مورد بررسی قرار دادید و اینگونه آغاز نمودید: » اما آنهایی که در قالب حواس پرتی…با بیگناهی تمام ، یواش یواش روابط آدم ها را با هم زهر آلود میکنند.آن هایی که با یک سوال بیجا.. یک جمله ناشی از سادگی اعتماد ادمها را به هم سست میکنند…به نظر من آن ها خیلی آسیب زننده اند .»
    حواس پرتی و بیگناهی: از چه نوعی؟ کاملاً سهوی، کاملاً عمدی، چیزی در این میان یا ….
    من اتفاقاً بر خلاف نظر شما اعتقاد دارم که شما (منظور تفکر شما) آسیب زننده تر هستید، زیرا تعریفی میسازید که انسان باید از حرف زدن با شما بترسد و مواظب تک تک کلماتش باشد، زیرا شما از هر حرفی میتوانید این تعبیر را داشته باشید و اضافه میکنم که شخصاً از این افراد زیاد دیده ام
    سپس مثالهایتان را بیان میکنید، البته قبلش میگویید: «حتی منطقی ترین آدم هم جمله های اینجوری یک جایی ته ذهنش می مانند .»
    این هم پیش فرض دیگری است که میگوید «آدمهای منطقی هم اینگونه هستند» و البته با طرفندی خودتان را در دسته افراد خاص نشان میدهید: » حد اقل آدم هایی که مثل من ذهن های وسواسی دارند این یک جایی می ماند تا بعدا خودش را نشان بدهد»
    پیش فرضها ادامه دارد: «و متاسفانه توی جامعه ما..که آدم ها به خاطر حفظ ادب حرف ها را توی روی هم نمیزنند.اعتماد ها خیلی شکننده تر از اینست که مقابل اینجور زهر ها مقاومت کند …»
    این یعنی در جامعه ما حرفها رو در رو زده نمیشود و اعتمادها شکننده است.
    پاراگراف آخر (منهای خط آخر) نوعی نتیجه گیری و به تعبیر من شعار و امتداد صدور فتوای تقسیم بندی آدمها (با گوشه چشمی به استثنا قائل شدن برای خودتان) میباشد.
    ولی خط آخر را باید تحسین کرد: «بدانید که یک جایی توی شخصیت خودتان اشکال دارد»
    =====================================================
    شما در تعامل با افراد با سوژه آنها مواجهید و وقتی قصد درونی شان را نمیدانید، نمیتوانید قضاوت کنید … به نظرم وقتی به ذهن خودمان به عنوان مرجع (رفرنس) نگاه کنیم این تحلیلها پیش میاد که میتواند خطرناک باشد، در این تعریف است که آدم منطقی میتواند کار غیر منطقی کند.
    میدانیم که همه خواص در همه مان هست، عشق، نفرت، احساس، منطق، حماقت و … . آن تعریفی که ما از آدمها داریم (مثلاً منطقی) عملاً فیدبک مراجع ذهنی مان با ویژگی برجسته سوژه فرد روبرویمان هست، در نتیجه :مثلاً فرد منطقی از دید من و شما میتواند متفاوت باشد (به همین راحتی).

    اینکه چه تعاریفی و حرفهایی بر روحیاتمان اثر دارد از فرهنگی است که اتفاقاً شما از آن به راحتی میگذرید (مثل غیبت) و هزاران پارامتر دیگر که به نظرم در تک تک انسانها متفاوت هست و باید جداگانه بررسی شود، حکم کلی دادن به نظرم دوای درد نیست

    زنی از همکاران را میشناختم که از همسرش جدا شد و بعداً شدیداً پشیمان شد، در بحبوهه دعواهای سال آخر زندگی زناشویی در هنگام نهار زنان و دختران شرکت (که در زندگی شان میتوانستد موفق/ناموفق باشند) به شیوه اندرونی های ناصر الدین شاهی دوره اش میکردند و نصیحتش میکردند و برایش نسخه میپیچیدند، نتیجه اش را از اول گفتم ولی ایکاش به قول خط آخر متنتان میدانست که: «بدانید که یک جایی توی شخصیت خودتان اشکال دارد»

  6. Saeedeh
    اکتبر 08, 2010 @ 08:53:40

    جیران من این پستت رو خیلی دوست دارم.. دارم یه چند نمونه از این آدما رو

  7. ياسمن
    اکتبر 08, 2010 @ 08:13:33

    سلام دوست عزيز
    كامنت من مربوط اين پست نميشه . بلكه به پست مادر بودن و مادر شدن شما ربط داره…خوشحالم كه فرد ديگري همفكر خودم پيدا كردم . من سي و يك سال دارم و تازه ازدواج كردم و يكي از شروطي كه باهمسرم كه البته مدت ها باهم دوست و همكار بوديم و همديگه رو به خوبي مي شناختيم گذاشتم همين قصه بچه دار نشدن بود. من هم از اينكه بچه دار بشوم متنفرم و فكر مي كنم بچه دار شدن يا بچه دار نشدن يك انتخابه توي زندگي و اجبار نيست منتها الان وضعيتي كه هنوز چيزي از ازدواج ما نگذشته هر خاله خانباجي به خودش اجازه مي ده از اين قضيه بپرسه… ولي من مقاوم تر از اين حرف هام

بیان دیدگاه